معنی چشم برهم زدن

لغت نامه دهخدا

چشم برهم زدن

چشم برهم زدن. [چ َ/ چ ِ ب َ هََ زَ دَ] (مص مرکب) لَمح. طَرف. (ترجمان القرآن جرجانی). کنایه از لحظه ٔ کوتاه:
نمانم که بر هم زند تیز چشم
نگویم سخن پیش او جز بخشم.
فردوسی.
|| غمزه کردن. (ناظم الاطباء).


برهم زدن

برهم زدن. [ب َ هََ زَ دَ] (مص مرکب) یکی را بر دیگری زدن. اصطدام. تصادم. (از منتهی الارب):
نه دستی کین جرس برهم توان زد
نه غمخواری که با او دم توان زد.
نظامی.
سنگ و آهن را مزن برهم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف.
مولوی.
اِلتطام، تَلاطم، برهم زدن موج. سَلقَمه؛ برهم زدن دندان. (از منتهی الارب).
- پلک برهم زدن، چشم برهم زدن:
بچندانکه او پلک برهم زدش
شد و بستد و بازپس آمدش.
؟ (از لغت فرس اسدی).
- چشم برهم زدن، کنایه از سرعت و شتاب. بی درنگ. بسرعت:
بیایند بر کین نوذر بخشم
هم اکنون که برهم زنی زود چشم.
فردوسی.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم برهم زنی خانه سوخت.
سعدی.
- دیده برهم زدن، چشم روی هم نهادن. بی اعتنایی کردن. مقابل برکردن چشم، که به معنی باز کردن چشم است:
مرا که دیده بدیدار دوست برکردم
حلال نیست که برهم زنم به تیر از دوست.
سعدی.
- مژه برهم نزدن، دیده برهم ننهادن:
هرگه که نظر بر گل رویت فکنم
خواهم که چو نرگس مژه برهم نزنم.
سعدی.
- || کنایه از تکان نخوردن. فرار نکردن. در یک جا قرار گرفتن:
شرط عقلست که مردم بگریزند از تیر
من گر از دست تو باشد مژه برهم نزنم.
سعدی.
|| زیر و زبر کردن و خراب و پریشان کردن. (آنندراج). سرنگون کردن و خراب کردن. (ناظم الاطباء). از بین بردن:
همه دشت خرگاه برهم زنم
بداندیش را آتش غم زنم.
فردوسی.
همه لشکر ترک برهم زدند
به بوم و برش آتش اندرزدند.
فردوسی.
برخیز و بیا به خانه ٔ خویش
برهم مزن آشیانه ٔ خویش.
نظامی.
سرّ پنهانست اندر زیر و بم
فاش اگر گویم جهان برهم زنم.
مولوی.
حرف و صوت و گفت را برهم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم.
مولوی.
حیله هاشان را همه برهم زنم
وآنچه افزایند من بر کم زنم.
مولوی.
برهم نزند باد خزان دشت ریاحین
گر باد به بستان برداز زلف تو مویی.
سعدی.
همه هرچه کردم تو برهم زدی
چه قوت کند با خدائی، خودی ؟
سعدی.
چو خوان یغما برهم زند بناکامی
زمانه مجلس عیش بتان یغمائی.
سعدی.
سرمست اگر زمانی برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم.
سعدی.
چرخ برهم زنم ار جز بمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.
حافظ.
کی گمان می برد دل کآن شمع فانوس حجاب
چون ز عرفان دم زند صد دودمان برهم زند.
محتشم کاشی (از آنندراج).
برهم زدیم دفتر رنگ ِ پریده را
بر نام هیچکس رقم وصل یار نیست.
میرزا معزفطرت (از آنندراج).
- کاسه و کوزه ٔ کسی را برهم زدن، زندگی آرام کسی را مشوش کردن و خراب کردن آرامش وی.
|| نقض کردن:
میدهی صد وعده و فی الحال برهم میزنی
این اداها لایق چشم سخنگوی تو نیست.
صائب.
|| بازکردن و بستن و بقوت بستن مانند در و پنجره. (ناظم الاطباء). || میان دو تن ایجاد اختلاف کردن. (فرهنگ فارسی معین). || مخلوط کردن. || مداخله کردن و منع کردن. || پایمال کردن. (ناظم الاطباء).


چشم برهم نهادن...

چشم برهم نهادن. [چ َ / چ ِ ب َ هََ ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) نگاه کردن. بچیزی یا کسی ننگریستن. چشم از دیدار کسی یا چیزی فروبستن. چشم بستن:
رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم.
سعدی.
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه برهم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانش.
سعدی.
رجوع به چشم بستن شود. || بمجاز، چیزی را ندیده گرفتن. صرفنظر کردن.


حساب برهم زدن

حساب برهم زدن. [ح ِ ب َ هََ زَ دَ] (مص مرکب) پریشان کردن و سررشته ٔ حساب از دست دادن:
شکرلب میشنید و دم نمی زد
حساب ناز را برهم نمی زد.
سلیم (از آنندراج) (ارمغان آصفی).
|| تقلب کردن در حساب. || جر زدن در قمار.


چشم زدن

چشم زدن. [چ َ / چ ِ زَ دَ] (مص مرکب) کنایه از بیدار بودن. || ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی:
دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان.
میر خسرو (از آنندراج).
نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران.
(از آنندراج).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ (از آنندراج).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن.
؟ (از آنندراج).
|| ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن:
نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن.
سید اشرف (از آنندراج).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب.
خان عالی (از آنندراج).
رجوع به چشمک زدن شود. || زمان اندک باشد که بعربی «طرفهالعین » خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم.
ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو (ازآنندراج).
|| چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن:
خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانه ٔ مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب (از آنندراج).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابه ٔریش.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود. || شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء). || گردش چشم. (آنندراج).چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم:
از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
(از آنندراج).
|| بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج).
- چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن:
با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار براه که میزنی ؟
محمدقلی میلی (از آنندراج).


برهم

برهم. [ب َ هََ] (حرف اضافه + ضمیر مبهم) با هم. (آنندراج). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب) یکی بالای دیگری. (یادداشت دهخدا):
بگفت این و زآن [از جام نبید] هفت برهم بخورد
وز آن می پرستان برآورد گرد.
فردوسی.
- برهم آمدن، بروی یکدیگر آمدن. بر یکدیگرقرار گرفتن: اغتماض، برهم آمدن چشم.
- برهم افتادن، بر روی هم قرار گرفتن:
خوشا عشرت که خاطر در هم افتد
غم و اندوه در دل برهم افتد.
ظهوری.
- || با یکدیگر گلاویز شدن. جنگ تن به تن کردن: آنجا که تنگ بود زحمتی عظیم و جنگی برپای شد و برهم افتادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467).
- برهم اوفتادن، مجعد شدن. روی هم افتادن و نامنظم شدن:
مویت رها مکن که چنین برهم اوفتد
کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد.
سعدی.
- برهم بستن سخن، سر هم کردن سخن. بافتن سخن. سخن دروغ بافتن [: سجاع بنت حارث] سخنها برهم بستی که از آسمان آمد. (مجمل التواریخ و القصص).
- برهم چیدن، بروی هم آوردن. روی هم چیدن و جمع کردن:
ز بس داغ تو برهم چیده ام در سینه ٔ سوزان
چراغ اهل دل روشن شد از کاشانه ام امشب.
علی قلی بیگ (از آنندراج).
- برهم دریدن، از هم جدا ساختن. پراکنده کردن:
همه میمنه پاک برهم درید
بسی ترگ وسر بُد که شد ناپدید.
فردوسی.
همه لشکر روم برهم درید
کسی از یلان خویشتن را ندید.
فردوسی.
- برهم شکستن، خرد شدن. تکه تکه گشتن:
کمانها همه پاک برهم شکست
سوی نیزه بردند و شمشیر دست.
فردوسی.
- || شکست دادن.از هم پراکنده ساختن:
بسا رزمگاها که آن پیل مست
به حمله ٔ سپه پاک برهم شکست.
فردوسی.
- برهم کردن، درشاهد ذیل از تذکرهالاولیاء عطار این ترکیب آمده است و علی الظاهر پهلوی هم قرار دادن و درآمیختن و با هم متحد ساختن معنی میدهد: بایزید گفت [به سگ] تو پلیدظاهر و من پلیدباطن بیا تا هر دو برهم کنیم تا بسبب جمعیت بود که از میان ما پاکی سر برکند.
- برهم گذاشتن، بروی هم قرار دادن.
|| (ص مرکب) مجتمع. (آنندراج). فراهم آمده و مجتمع. (ناظم الاطباء).
- برهم اندام، اندام بهم درآمده و درهم پیچیده و برهم نشسته و مجتمع:فُواق، مرد بلندقامت مضطرب و برهم اندام. (منتهی الارب).
|| پریشان و آشفته. (آنندراج). درهم. شوریده. پریشان. مضطرب. مشوش. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب) آشفتگی. (آنندراج). پریشانی. (ناظم الاطباء).
- برهمی معامله، بند شدن کار و بی رونقی آن. (آنندراج).
|| برِ هم (به اضافه)، کنار هم. تنگاتنگ: دبیران و مستوفیان آمده بودند و سخت بر هم نشسته بر این دست و بر آن دست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 3 15).

فارسی به انگلیسی

حل جدول

چشم برهم زدن

کنایه از زمان کوتاه

مثل زمان کوتاه

فرهنگ فارسی هوشیار

برهم زدن

یکی را بر دیگری زدن، تصادم

مترادف و متضاد زبان فارسی

برهم زدن

به هم‌زدن، زیرورو کردن، مخلوط کردن، پراکنده کردن، پراکنده ساختن، آشفته کردن، پریشان کردن، از نظم انداختن، ایجاد اختلال کردن، بی‌نظم کردن، مختل کردن، خراب کردن

فرهنگ معین

برهم زدن

مضطرب کردن، پریشان کردن، سرنگون کردن. [خوانش: (~. زَ دَ) (مص م.)]


چشم زدن

چشم زخم خوردن، کنایه از: بیدار بودن. [خوانش: (~. زَ دَ) (مص م.)]

فارسی به عربی

برهم زدن

انقلاب، حل، زعزع، فوضی، لطمه، إرْباک

فرهنگ عمید

برهم

درهم، آمیخته،
انباشته، انبوه،
* برهم خوردن: (مصدر لازم)
به‌هم خوردن،
پریشان شدن،
پراکنده شدن،
مخلوط شدن،
* برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹به‌هم زدن›
زیرورو کردن،
مخلوط کردن،
خراب کردن،
شوریده کردن،
* برهم شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
برهم رفتن،
پریشان‌خاطر شدن،
آشفته شدن،
* برهم نهادن: (مصدر متعدی) روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

چشم برهم زدن

651

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری